درباره‌‌ی عصابه (مجموعه داستان کوتاه)

ـ چه بارونيه امشب... مردم هم بارون و سرما و گرما نمي‌شناسن... نمي‌گن زنه... حرمت داره... بچه تو بغلشه... نا سلامتي اين روزها عزادارن، جونم دراومد تا... ـ به سلامتي اومده بودين پابوسي آقا؟... رعد و برق آسمان را روشن مي‌كند. اتومبيل از بالاي پل مي‌گذرد. ـ اگه تا صبح همين‌طور يه نفس بباره كارون مي‌آد تو خونه‌هامون... ـ كاشكي چتر داشتين... بچه خيس شده... هوا سرد شده... سرما نخورده... سيگار بكشم اذيت نمي‌شين كه؟ ـ بكش، شيشه رو پايين مي‌دم... ـ بچه سرما ‌مي‌خوره... نمي‌كشم... ـ كجاي كيان‌آباد مي‌رين خانم؟... زن به خود مي‌آيد. ـ پرسيدم كجاي كيان‌آباد تشريف مي‌برين؟ ـ خيابون يازده... ـ شرقي يا غربي؟

آخرین محصولات مشاهده شده