درباره‌‌ی خانه رو‌به‌رویی (مجموعه داستان)

جوكي وقتي از پنجره‌اش بيرون را نگاه كرد، لرزه به تنش افتاد. خانه رو‌به‌رويي آن طرف خيابان را زن بي‌حيايي گرفته بود. پاسي از شب گذشته، مردها مي‌آمدند و در خانه را مي‌زدند، اگر جشن و تعطيلات بود، بعدازظهرها هم پيداشان مي‌شد. گاهي روي ايوان خانه‌‌اش لم مي‌دادند، سيگار مي‌كشيدند، توتون مي‌جويدند و توي گنداب‌ رو تف مي‌انداختند. هر فسق و فجوري كه فكرش را بكنيد، از آن‌ها سر مي‌زد؛ آن هم جلو جوكي كه از بام تا شام جان مي‌كند تا زندگي سالمي داشته باشد و به خانواده، مال و جان و همه راحتي‌هاي زندگي پشت پا زده بود...

آخرین محصولات مشاهده شده