درباره‌‌ی نایب‌پیشکار ماینر

مادر لوسين ماينر هنگام جدا شدن از پسرش، گريه نكرده بود؛ حتي نزديكش هم نشده بود. لوسي تمام روز را با بغضي توي گلو گذرانده و همه حركاتش را با درجه‌اي از ترديد و اكراه مي‌ديدي؛ انگار هر فعاليت سريعي، سد احساساتش را مي‌شكست. صبحانه و ناهار را با هم خورده بودند؛ در سكوت و بي‌هيچ حرفي. حالا وقت رفتن رسيده بود اما نمي‌توانست از تخت‌خوابش جدا شود. با تمام لباس‌هايش روي تخت ولو شده بود؛ كت، چكمه و كلاهي از پشم گوسفند كه تا روي ابرو پايين كشيده بود. لوسي هفده سال داشت و از بدو تولد همان‌جا اتاقش بود....

آخرین محصولات مشاهده شده