درباره‌‌ی مگره در کافه لیبرتی

ماجرا با احساس حال و هواي تابستاني آغاز شد. وقتي مگره از قطار پياده شد. نيمي از ايستگاه را‌ه‌آهن آنتيب غرق آفتابي چنان تيز و درخشان بود كه مردم مثل اشباحي در جنب و جوش به نظر مي‌رسيدند. اشباحي كه كلاه حصيري بر سر، شلوار سفيد بر پا و راكت تنيس به دست داشتند!

آخرین محصولات مشاهده شده