درباره‌‌ی مرگ آقای بالتیس برگر (مجموعه داستان)

عده‌اي پيرمرد روي نيمكتت در مقابل كارخانه سيمان نشسته بودند و سر همديگر داد مي‌كشيدند و يقه همديگر را گرفته بودند و در گوش هم فرياد مي‌زدند. گرد و غبار سيمان مي‌باريد و تمام خانه‌ها و باغ‌ها با پودر سنگ سيمان پوشيده شده بودند. من قدم به منطقه خاك‌آلود گذاشتم. مردي كوچك با داس چمن‌هاي زير يك درخت گلابي تنها را مي‌زد.

آخرین محصولات مشاهده شده