درباره‌‌ی ما 3 نفر هستیم (مجموعه داستان)

بيرون، شب بود و باد و برف... زن، شب يخ‌زده را پشت در بوييد و خودش را چسباند به مرد. مرد نفس گرم زن را پشت گردنش حس كرد. آهسته گفت: مي‌لرزي. باد، پوفه‌هاي برف را لاي در نيمه‌باز ريخت تو انبار. زن لرزان گفت: مي‌ترسم. مرد از لاي در چشم به بيرون دوخت. فكر كرد، زن را بايد همان جا توي اتاق مي‌گذاشت. گفت: امشب كار را يكسره مي‌كنم. ما سه نفر هستيم جايزه بيست سال داستان‌نويسي را براي نويسنده به ارمغان آورده است.

آخرین محصولات مشاهده شده