درباره‌‌ی قاتی ناسور

قاتي‌ناسور کله‌سحر بيدار شد. واي، چه خواب شيريني ديده بود! دل توي دلش نبود که يک روز تازه را شروع کند... اما يکهو همه‌چيز قاتي‌پاتي شد. انگاري چيزي در درونش قل‌قل مي‌کرد! بعد هم از کوره در رفت و گرومپ‌گرومپ پاهايش را کوبيد به زمين! قاتي‌ناسور حسابي قاتي کرد و بدجوري جوش آورد. او يک‌ريز داد مي‌کشيد و دوستانش را ترسانده بود. قاتي‌ناسور اصلا دلش نميخواست اين‌جوري شود! يعني اميدي هست همه‌چيز درست بشود؟

آخرین محصولات مشاهده شده