درباره‌‌ی عاشقی با ژاکت سفید (مجموعه داستان کوتاه)

‹‹...اي كاش مي‌شد قالب زمان را با چاقويي بزرگ برش داد. كاش مي‌شد برشي كند از آن قالب بي‌ابتدا و بي‌انتها! برشي از آنجا كه تو شادمان بودي، دختركم با موهاي دم موشي و گل‌سرهاي تيله‌اي، و من با ژاكت طوسي رنگ و شكوفه‌هاي صورتي. برشي از آنجا كه رخسار مردانه و پارساي تو بود و قلب پر مهر و پوست سالم من! برشي زير آن درخت بلند افرا در جوار دبستان دخترك. برشي از نگاه عاشق تو و دل سرمست من. كاش مي‌شد آن برش را نگه داشت براي هميشه و هميشه!››

آخرین محصولات مشاهده شده