درباره‌‌ی عاشقانه‌ها

من، شناگر از كودكي در آب غوطه‌خورده شمالي، اگر در دريا به آساني غرق نمي‌شوم، در دامنه سبلان، چنان گل‌باران شدم كه يكپارچه خيس از عطر زنده گل‌ها، چتري از رويا رنگ بالاي سرم گشوده شد، و زير چتر، كوله‌ام را زمين گذاشتم ـ روي سبز ـ سفره‌ام را باز كردم، و خسته خسته، پنير تبريز را با خياري كه طراوت و تردي پوستش چاقوي زنجاني‌ام را خجل مي‌كرد، لاي نان تازه دهي گذاشتم... چه عطري، خداي من! صداي زنبور مي‌آمد، و تو را ديدم كه از دور مي‌آمدي...

آخرین محصولات مشاهده شده