درباره‌‌ی شهری که در آن زمان ایستاد

وقتي پدرم نقش آن پري دريايي را كه براي هميشه روي سينه‌ام نقش بسته بود، ديد، لحظه‌اي خشكش زد و بعد به‌مدت طولاني به آن خيره شد، هيچ‌كدام از چشمانش پلك نمي‌زدند انگار در ذهنش دنبال دلايلي مي‌گشت كه ممكن بود آن نشان دريايي و پاك نشدني را توجيه كند...

آخرین محصولات مشاهده شده