اين کتاب روايتگر داستان سه خواهر است، به نام هاي سول، مينگ و اميليا؛ اميليا سال‌ها پيش غرق شده و حالا گاهي سول شبحش را مي‌بيند و با او درباره مشکلات و مسائلي که وجود دارد صحبت مي‌کند و گاه راهنمايي‌هاي خوبي هم نصيبش مي‌شود. درست يک سال پس از اينکه اميليا مرد، مادر دخترها هم جانش را از دست داد و پدر که نمي‌توانست سول و مينگ را دست تنها بزرگ کند با ويا ازدواج کرد. ويا در واقع براي اينکه بتواند از اوراق مرد استفاده کند و به آمريکا برود تن به اين ازدواج داد. حالا دخترها و ويا در يک آپارتمان نامناسب زندگي مي‌کنند و پدر مدتي است که به فيليپين رفته و هرچند که گفته برمي‌گردد اما سول مي‌داند که دروغ گفته است.