درباره‌‌ی رخ

دره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي رُخ اين وقت سال از شدت گرما مانند کوره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي سفالگري مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد. هيچ جانداري نمي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانست بي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هراس از مرگ، زير آفتاب در خيابان قدم بزند. عابران موقع عصر، وقتي هوا خنک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، مجبور بودند براي راحتي خودشان هم که شده، پرندگان مرده را با پا کنار بزنند. پرندگان سياه با منقارهاي پر از سوراخ. ابداً هم کسي اسم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان و اين که از کجا مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آيند، نمي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانست؛ حتي کسي پروازشان را نديده بود. اين نوع پرنده، تنها وقتي از گرما هلاک مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، به چشم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمد. جسدشان موقع تاريکي هوا ناپديد مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد. عده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اي معتقد بودند آهنگ خوشي که در نيمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي شب به گوش مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد صداي نفس کشيدن آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاست که از سوراخ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاي منقارشان بيرون مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ريزد... - رمان

آخرین محصولات مشاهده شده