دربارهی در ایستگاه زمستان (زندگی و شعر یوگنی یفتشنکو)
تا 22 ژوئن 1941 من جواني رمانتيك بودم كه فكر ميكرد مردم تنها در كتابها رنج ميبرند. اولين واكنش من نسبت به جنگ، يك واكنش هنري بود. جنگ را يك موضوع تزئيني ميدانستم. تمام عشقم اين بود كه منورها را در آسمان شب مسكو تماشا كنم. وقتي صداي آژير خطر درميآمد به جاي اينكه بترسم سراپا كيفور ميشدم. به بزرگترهايي كه كلاه خود، سر ميگذاشتند و اسلحه دست ميگرفتند و به مناطق جالبي فرستاده ميشدند و به آن جبهه ميگفتند، حسادت ميكردم. اما زخميهايي كه از جبهه برميگشتند، يك جورهايي كم حرف و تودار بودند. در پاييز سال 41 مثل خيلي ديگر از كودكان مسكو، مرا نيز از سيبري خارج كردند. تقريبا يك ماه طول كشيد به زادگاهم ايستگاه برسم، با قطاري كه 16 واگن در آن زن و بچه تلمبار شده بود. اين 16 واگن كه آرام آرام به قلب كرانههاي روسيه پيش ميرفت، از اشك و اندوه لبريز بود. واگنهاي باري كه به طرف ما پيش ميآمدند به سوي جبهه در حركت بودند. آنها پر بودند از اسلحه و نيز واگنهايي با درهاي باز كه نگاهي سريع به چهرههاي ككمكي سربازان جوان ميانداختم. اما در آن زمان ديگر من شيفته اسلحه و كلاه خودهاي آنها نبودم. ديگر باور نداشتم كه آنها احساس شادماني دارند حتي وقتي كه ساز ميزدند و آواز ميخواندند و صداي آنها از واگن بارها به گوش من ميرسيد. ديگر فكر نميكردم كه رنج و عذابها تنها در كتابها وجود دارند.
كد كالا | 25102 |
زبان | فارسی |
نویسنده | یوگنی الکساندروویچ یفتوشنکو |
مترجم | امیرهوشنگ افتخاریراد |
سال چاپ | 1389 |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 136 |
قطع | رقعی |
ابعاد | 14.4 * 21.7 * 0.7 |
نوع جلد | شومیز |
وزن | 175 |
تاکنون نظری ثبت نشده است.