درباره‌‌ی دختری در قطار

قطار رد شد. صدايي از پشت سرم شنيدم و آنا را ديدم كه از اتاق بيرون مي‌آيد. به سرعت به طرف ما دويد، وقتي كنار او رسيد زانو زد و دست‌هايش را روي گلوي تام گذاشت. تا هنوز نگاهي حاكي از هراس و درد را در چهره‌اش داشت. خواستم به او بگويم، نه فايده‌اي ندارد حالا ديگر نمي‌تواني به او كمك كني، اما بعد فهميدم كه سعي نداشت جلوي خونريزي را بگيرد. مي‌خواست مطمئن بشود. فنر در بطري را باز كن را پيچاند و بيش‌تر و بيش‌تر در گلويش فرو برد و در تمام مدت آرام آرام با او صحبت مي‌كرد. نمي‌توانستم بشنوم كه چه مي‌گفت.

آخرین محصولات مشاهده شده