درباره‌‌ی جوهر جان

بدنش سخت به لرزه افتاد، چونان كه بلرزد سوسني در سحرگاهان، هنگام باد شمال. انوار درون قلبش لغزيد بر چشمانش و پر ز آزرم و حيا مي‌كوشيد بر زبانش فائق آيد و پس از اندكي تامل گفت: «اينك ما هر دو، ميان دست نيرويي نهانيم. نيرويي پرمهر و مطلق، پس، بگذار خود بدو سپاريم و با ما چنان كند، آن سان كه خود مي‌خواهد.»

آخرین محصولات مشاهده شده