درباره‌‌ی جاذبه و چند داستان دیگر (مجموعه داستان)

در ساختمان را با كليدش باز مي‌كند و يك دقيقه‌اي در فضاي ميان درهاي بسته آپارتمان‌ها همديگر را سخت در آغوش مي‌كشيم. به نظرم چون زنداني مي‌آيد، همچون قفسي، تابوتي. گويي دو فضانورديم كه در مسيرشان به سوي ماه به هم بسته شده‌اند. آن‌جا ايستاده‌ام و اين اولين بار نيست چنان احساس سبكي مي‌كنم كه گويي جاذبه‌اي در كار نيست؛ اما بي‌وزني من از اندوه و ترس است.

آخرین محصولات مشاهده شده