درباره‌‌ی توفان سوار (ریگانت 4)

«اگه يه بچه از گرسنگي در حال مرگ باشه، بهش غذا ندم و بميره، مگه نه اينكه من باعث مرگش شده‌ام؟ اين ها احمقن و حتي بلد نيستن شكار كنن اما بچه همراهشونه. دارن از گرسنگي تلف مي‌شن. من غذا دارم. اگه الان بذارم و برم روح بزرگ از اين كارم غمگين مي‌شه.» فيرگل گفت: «جد در جد اين آدم‌ها هيچ دركي از روح بزرگ نداشته‌ان و ندارن. اون ها بي‌فكر و طماعن، بي‌رحم و پستن. زمين رو نابود مي‌كنن و كوه‌ها رو از هم مي‌شكافن، جنگل‌ها رو از بين مي‌برن و رودخانه‌ها را آلوده مي‌كنن.» «فكر كنم منظورت اينه كه اگه من يه شر كوچك انجام بدم و يه خير بزرگ بوجود بياد. شايداين حقيقت بزرگي باشه. اما حقيقتي نيست كه دلم بخواد دركش كنم. من سائوگوانتا هستم. يه شكارچي‌ام. نمي‌ذارم بچه‌ها گرسنگي بكشن. روح بزرگ به خاطر همچين عملي به من استعداد شكار و هماهنگي با سرزمين و مردم رو نداده.» بعد بلند شد و گوشت آهو را بروي شانه‌هايش گرفت. فيرگا ايستاد. آشفتگي اوليه از وجودش رخت بربسته بود و حس مي‌كرد باري از دوشش برداشته‌اند. «تو مرد بزرگي هستي سائوگوانتا. من هم باهات ميام.»

آخرین محصولات مشاهده شده