درباره‌‌ی پناهندگان (زنان سیاه چشم)

زور ترس به كنجكاوي چربيد. در اتاقم را بستم و در حالي كه از ترس مي‌لرزيدم روي تختم پريدم، كتاب‌هاي دوره تابستاني‌ام را كنار زدم. كتاب‌هايم را با روكش‌هاي قهوه‌اي رنگي كه از كيسه خريد بريده بودم جلد كرده بودم و رويشان نوشته بودم: «رياضي» و «تاريخ آمريكا»...

آخرین محصولات مشاهده شده