درباره‌‌ی اسفار کاتبان

به خانه كه رسيدم، در بزرگ خانه باز بود. لنگه‌هاي در برهم افتاده بود. در را باز كردم، محوطه باغ مثل هميشه ساكت بود، هوا ساكن بود، ولي برگ‌هاي نارنج مي‌لرزيدند. همه مسير خيابان وسط باغ را پيمودم تا به ايوان رسيدم. اقليما را صدا زدم، چند بار. شكل تودرتوي اتاق‌ها طوري است كه صدا در آن‌ها طنين برمي‌دارد، انگار صدايي شبيه به صداي اقليما در هوا ايستاده بود...

آخرین محصولات مشاهده شده