درباره‌‌ی ترس و لرز

زاهد جلوتر آمد و ايستاد به تماشاي سالم احمد كه روي خاك‌ها افتاده بود. همه ساكت شدند. زاهد خم شد و دست‌هاي سالم احمد را به دست گرفت. صالح كمزاري و محمد حاجي مصطفي در دو طرف زاهد چمباتمه زدند. چيزي از دور مي‌‎‏آشفت، انگار سالم را از دريا صدا مي‌كردند.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده