درباره‌‌ی آه ای مامان (مجموعه داستان)

«... اين زن، توي اين سن، همين طور الكي ‌الكي شروع مي‌كند به بازي كردن مثل بچه‌ها، اصلا هم كاري ندارد كسي باشد يا نه. وقتي مي‌خواهد بازي كند، خودم برايش موسيقي مي‌گذارم و مي‌نشينم تماشايش مي‌كنم و بغض گلويم را مي‌گيرد. جوري مي‌رود تو كوك موسيقي كه نگو. اول دست‌هاش را مثل بال‌هاي پروانه بالا و پايين مي‌كند. درست مثل بچه‌هاي كوچك. خيلي معصومانه. بعد هم شروع مي‌كند و با انگشت‌هاي هر دو دست شكلك مي‌سازد. مثلا قلب مي‌سازد يا يك جور حشره خيالي يا چهارپايي كه در حال دويدن است و يا دو انگشت دستش را راه مي‌برد روي پايش، مثل بچه‌ها، وقتي راه رفتن آدميزاد را تقليد مي‌كنند. من هم مي‌نشينم نگاهش مي‌كنم. اصلا كاري به كارش ندارم. اين طور مواقع است كه حالت چشم‌هايش مثل چند سال قبل، وقتي بابا و آبجي زنده بودند و تو هم بودي مي‌شود. وقتي سرحال بود. خيلي اين نگاهش را دوست دارم. اين كار خوشحالش مي‌كند. بايد ببيني‌اش...»

آخرین محصولات مشاهده شده