درباره‌‌ی 3 قطره خون (مجموعه داستان)

در تمام اين مدت هر چه التماس مي‌كردم كاغذ و قلم مي‌خواستم به من نمي‌دادند. هميشه پيش خود گمان مي‌كردم هر ساعتي كه قلم و كاغذ به دستم بيفتد چقدر چيزها كه خواهم نوشت... ولي ديروز بدون اين كه چيزي خواسته باشم كاغذ و قلم را برايم آوردند. چيزي كه آنقدر آرزو مي‌كردم، چيزي كه آنقدر انتظارش را داشتم...! اما چه فايده ـ از ديروز تا حالا هر چه فكر مي‌كنم چيزي ندارم كه بنويسم. مثل اينست كه كسي دست مرا مي‌گيرد يا بازويم بي‌حس مي‌شود. حالا كه دقت مي‌كنم ما بين خط‌هاي درهم و برهمي كه روي كاغذ كشيده‌ام تنها چيزي كه خوانده مي‌شود اينست: ‹‹سه قطره خون››

آخرین محصولات مشاهده شده