درباره‌‌ی زنده به گور (مجموعه داستان)

نفسم پس مي‌رود، از چشم‌هايم اشك مي‌ريزد، دهانم بدمزه است، سرم گيج مي‌خورد، قلبم گرفته، تنم خسته، كوفته، شل، بدون اراده در رختخواب افتاده‌ام. بازوهايم از سوزن انژكسيون سوراخ است. رختخواب بوي عرق و تب مي‌دهد، به ساعتي كه روي ميز كوچك بغل رختخواب گذاشته شده نگاه مي‌كنم، ساعت 10 روز يكشنبه است.

آخرین محصولات مشاهده شده