درباره‌‌ی 12 ثانیه

هواي «بم» باراني بود. قطرات ريز و جيوه‌اي باران، روي شيشه اتومبيلم مي‌ريخت. بوي رطوبت مطبوعي از بيرون به داخل مي‌آمد. در سمت چپم، جنگلي از درختان خرما قرار داشت. داشتم براي انجام كاري به زاهدان مي‌رفتم. اما آن قطره‌هاي نوبر باران، آن جنگل سبز وسوسه‌ام مي‌كرد كه توقف كنم. ولو براي چند دقيقه. مي‌خواستم پياده شوم؛ مي‌خواستم ريزش باران را روي پوست صورتم حس كنم، و چرا نه؟ حتي فكر كردم بهتر است كمي قدم بزنم و بعد دوباره راه بيفتم.

آخرین محصولات مشاهده شده