درباره‌‌ی 1 عضو غیروابسته (مجموعه داستان)

«من اون‌قدر دوستش دارم كه تمام چيزايي كه تا حالا برام لذت‌بخش بودن، ديگه در نظرم خسته‌كننده و مسخره‌ان؛ ديگه دلم نمي‌خواد ورزش كنم؛ حوصله ندارم برم لباس بخرم؛ حتي مي‌ترسم بشينم پشت پيانو، درش رو باز كنم؛ ديگه ميلي به غذا خوردن ندارم؛ ساكت مي‌شينم و فقط نگاه مي‌كنم. اگر قلب اون بزنه قلب من هم اين‌جا مي‌زنه؛ درست مثل دو تا كشتي كه با كابلي محكم به همديگه وصل شده باشن. اگه بخواي اون كابل رو پاره كني، هيچ چاقويي براي پاره كردنش وجود نداره.»

آخرین محصولات مشاهده شده