درباره‌‌ی یه کار تر و تمیز (مجموعه داستان)

دفتر تلفن مخصوصش را بيرون آورد. الف‌ها، ب‌ها تا ي‌ها رفت. هوس هيچ كدام‌شان را نداشت. فقط زرد قناري: «چشم‌هايش سبز سير بود انگار.» ياد چشم‌هاي ثريا اسفندياري افتاد. «اعليحضرت دوستش داشتند. حيف شد...» هر بار كه به اروپا مي‌رفت سري هم به ثريا مي‌زد. اوايل به احترام و بعدها به اميد. در آلبومش جاي يك ملكه خالي بود. حرف و گفت‌ دور و بر ملكه زياد بود اما هر بار... . زن ميان‌سال چاقي از جلو استخر رد شد. تيمسار نگاه چرخاند. حاضر نبود صبح به آن زيبايي را با ديدن زني با آن شمايل خراب كند. تازه اگر تمايلي به اين نوع داشت احتياجي نبود به هيلتون بيايد.

آخرین محصولات مشاهده شده