درباره‌‌ی گفتگو با مرد گنجه‌ای

بعد از ماجراي كوره، مي‌خواهم محبوس بمانم، مي‌خواهم كوچك بمانم، نمي‌خواهم اين همه صدا و آدم و دور و برم باشد. مي‌خواهم توي تاريكي دور بمانم از همه‌چيز. آن گنجه را مي‌بيني آن‌جا، همان كه بيشتر اتاق را گرفته، يك نگاه داخلش بيندازي مي‌بيني هيچ لباسي توش نيست. پر بالش و پتوست. مي‌روم آن تو، در را عقبم مي‌بندم و ساعت‌ها توي تاريكي مي‌نشينم. لابد به نظرت احمقانه مي‌آيد. حس مي‌كنم آن تو بهترم. احساس ملال نمي‌كنم، فقط مي‌نشينم. گاهي وقت‌ها آرزو مي‌كنم گنجه پا در بيارد، برود و فراموش كند من آن تو هستم.

آخرین محصولات مشاهده شده