دربارهی کینه کهنه نمی شود
هيچچيز از هيچکس بعيد نيست، چون هيچکس از بازي روزگار خبر ندارد. قضاوت کار من و شما نيست، چون نه من ميتوانم جاي شما باشم و نه شما آنچه را که من شنيده و ديده و تحمل کردهام را از سر گذراندهايد.من پدر دختري هستم که ذرهذرهي وجودش با هنر عجين بود. عکس ميگرفت و نقاشي ميکرد، نمايشگاه ميزد و آدمها به ديدن هنرش ميآمدند و چشمانشان پرنور ميشد از هنرش. سرش به هنرش گرم بود و کارش، اما کجاي روزگار قلم سرنوشت را براي او به نوشتن وقايعي مجبور کرد که حتي خوابش را نه ديده بودم و نه ديده بود، نميدانم.دلش لرزيد براي پسري که ناخواسته پاي او را به جهنمي باز کرد که ديگر بعد از آن خودش نشد. زخم دستانش خوب شد اما زخمي که بر روحش وارد شد، نه. ايکاش روزي که درمانده بود و به من گفت عازم سفر است جلوي او را گرفته بودم ولي من پدر بودم و گمان کرده بودم اگر برود سفر حال و هوايش آرام ميگيرد، چه ميدانستم در بلاي طوفان سرنوشت سرگردانتر از قبل ميشود و صحنههايي را ميبيند و تجربه ميکند که نبايد. از سفر جهنمياش برگشت، اما چه برگشتني؛ دختري که بدرقهاش کرده بودم کجا و اين زورق شکستهي بازگشته کجا! باز هم ناچار شدم دوباره به سفر بفرستمش، اما سفرش اينبار هجرت بود از ديار آشنا به ديار غربت. بايد ميرفت، بايد ميرفت از اين خاک تا از خاطراتش دور شود و روح زخمياش را در دياري دور التيام ببخشد و چه ميدانستم ناممکن ممکن ميشود و اين چيزي نيست که عجيب باشد، که غريب باشد وقتي که قلب ميتپد فقط براي يکي. رفت تا فراموشش کند، تا به زندگي برگردد؛ طفلک دختر هنرمندم.
كد كالا | 304817 |
زبان | فارسی |
نویسنده | شادی داودی |
سال چاپ | 1403 |
نوبت چاپ | 1 |
تعداد صفحات | 552 |
قطع | رقعی |
ابعاد | 14.5 * 21.1 * 2.4 |
نوع جلد | شومیز |
وزن | 615 |
تاکنون نظری ثبت نشده است.