درباره‌‌ی کتاب آذر (مجموعه داستان)

اون ليوان رو بده به من تا من با انگشت‌هام كه تو مالش دادي بگيرمش. ببين، اينطوري مي‌گيرند. كمي رو به بالا. به چشم‌هام نگاه كن. اينطور. هيچ كدوم‌تون رو نگاه نمي‌كنم. اما شما منو محاصره كرديد. به دامنم، به كفشم كه پام نيست. اون ته دارند منو نقاشي مي‌كنند. دور و برم چهار رديف، زير پام سنگفرش. بالاي سرم آسمونه كه داره روشن مي‌شه. اين‌جا، توي چهارباغ بايد با كسي مثل خودت قدم بزني. يه معما بگم؟ رد و بدل بكنيم؟ تا وقتي از پله‌ها بالا مي‌ري، همه برن كنار تا تو بالا بري، تا اون ته چهارباغ تو رو نقاشي كنند، با يه پل، با غرفه‌هاش، با آدم‌هاش، توي تالار. توي غرفه‌ها پر از سبيل‌هايي بود كه روي زمين مي‌ريخت. يه پرنده پيدا مي‌شه و گم مي‌شه. يه نازتو برم سارا، چه‌قدر همه بچه‌اند! چه‌قدر دوچرخه!

آخرین محصولات مشاهده شده