درباره‌‌ی پدر

تشك‌ها را كف اتاق انداخته بودند و او براي پيدا كردن جايش چند لحظه چراغ را روشن كرد. زنش، خواب‌آلود، زير لب گفت: آمدي و بعد به طرف بچه‌اي چرخيد و آرام ماند. مرد، دراز كه مي‌كشيد، خواست آروغ بزند، اما جلوي خودش را گرفت، زيرا فكر كرد با اين كار سكوت سنگين آن‌جا را به هم مي‌زند و سر و صدا كردن در دل شب زياد درست نيست.

آخرین محصولات مشاهده شده