درباره‌‌ی پدر و مادرم زده‌اند به سیم آخر (قصه‌های با پدر و مادر 2)

وقتي مامان و بابا شروع كردند به سوال كردن از من كه چه كار كنند باحال به نظر برسند اصلا عين خيالم نبود. راستش خيلي باحال بود كه مي‌‌ديدم آن‌ها بالا و پايين مي‌پرند و جفنگيات نوجوان‌ها را بلغور مي‌كنند. اين تا وقتي بود كه سر و كله بابا با لباس‌هاي اجق وجق دم مدرسه ما پيدا نشده بود اصلا باحال نيست. بهترين دوستم، مدي، هم موافق است.

آخرین محصولات مشاهده شده