درباره‌‌ی پایان تنهایی

«پايان تنهايي» حول داستان مردي مي چرخد كه بر اثر تصادف دو روز به كما رفته و تمام دوران زندگي اش مرور مي شود. «خيلي وقت است كه مرگ را مي شناسم، ولي حالا مرگ هم مرا مي‌شناسد. چشمانم را با احتياط باز مي‌كنم و چندبار پلك مي‌زنم تاريكي كم كم محو مي‌شود، اتاقي خالي كه فقط با پرتوهاي نور سبز و قرمز دستگاهي كوچك روشن شده و با نوري كه از لاي در نيمه باز وارد اتاق مي‌شود. سكوت شبانه بيمارستان، به نظرم مي‌آيد از رويايي چند روزه بيدار شده ام، ... . كم كم حدس مي زنم بايد چه اتفاقي افتاده باشد، جان سالم به در برده ام، تصاوير جلو چشمانم ظاهر مي شوند با موتور سيكلت از شهر خارج مي شوم، سرعتم را زياد مي كنم،جلو رويم يك پيچ ، چرخ ها ديگر سطح جاده را لمس نمي كنند، چشمم به درختي مي افتد بيهوده سعي مي كنم مسير را عوض كنم، چشمانم را مي بندم...»

آخرین محصولات مشاهده شده