درباره‌‌ی نکند فردا یادم برود (مجموعه داستان‌‌های کوتاه)

چند تا لحاف و پتو رويم مي‌اندازند. سرم را زيرشان مي‌برم، دست‌ها و پاهايم را توي شكمم جمع مي‌كنم. مي‌لرزم. صداي به ‌هم خوردن دندان‌هايم بيشتر و بيشتر مي‌شود. از خرد شدن‌شان مي‌ترسم. با هر سرفه سينه و پهلوها و پشتم درد مي‌كند. آبريزش مجالم نمي‌دهد. از بس بيني‌ام را پاك كرده‌ام، شده يك تكه چوب...

آخرین محصولات مشاهده شده