درباره‌‌ی نیکی و گرگ‌های بد گنده (مجموعه قصه‌های قبل از خواب)

شب بود و باد مي‌وزيد. نيکي از خواب پريد… کمک! مامان با عجله توي اتاق آمد و پرسيد: «چه خبر شده؟» نيکي گفت: «گرگ! صدتا گرگ دنبالم مي‌کردند.» مامان گفت: «صدتا گرگ؟مطمئني؟»

آخرین محصولات مشاهده شده