درباره‌‌ی مهمانی در جزیره تقدیر

جاي تامل نبود. بايد هر چه زودتر خود را به جايي امن مي‌رساند. او با موقعيت جزيره آشنا بود. براي همين به سرعت از آپارتمان بيرون رفت و دوچرخه‌اي را که در پارکينگ بود، برداشت. سوار شد و به سرعت خود را به جاده‌اي که به کوهستان مي‌رفت رساند. سهيلا يک لحظه به پشت سر خود نگاه کرد. امواج درحال پيش‌روي بود. او با همه توان خود پا مي‌زد. اما وقتي به دامنه تپه رسيد، پازدن ديگر ممکن نبود. براي همين دوچرخه را رها کرد و با همه نيرو دويد. از تپه ماهورها بالا رفت. خود را به بلندترين نقطه رساند و از طعمه امواج شدن نجات پيدا کرد… همه، با وحشتي مضاعف، شروع به دويدن به هر سمتي کردند. همهمه و فرياد از هر سو برخاست. کساني که خودرو داشتند به سرعت خود را به آن رساندند و حرکت کردند… وحشت از مرگ، سهيلا را پريشان کرد. در لحظه‌اي که فکر مي‌کرد پايان عمرش نزديک است، به بيهودگي سال‌هايي که گذرانده بود پي برد.

آخرین محصولات مشاهده شده