درباره‌‌ی منم میرزارضا (نمایشنامه در 12 صحنه)

قرار شد فقط من بپرسم! مي­تونستم بشينم و قرار بگيرم؟ قرارمون اين بود؟ اون شهر آرماني که مدام ازش حرف مي­زديم همين بود؟ تحمل شاهي که قرني حکومت کنه و بگير‌و‌ببند و بزن‌و‌بکش داشته باشه؟ خيال مي­کني راحت بود؟... من از کشتن بيزارم. تو تموم عمرم، آزارم به يه مورچه هم نرسيد، چه برسه به يه آدم... حکم قضا‌و‌قدر بود که به دست من جاري شد. مي­شنوي؟... کجايي؟ رفتي؟ هميشه وقتي بهت... نه، برو! يه کسي بايد به همه بگه اين دار رو به يادگار نگه دارن. شاه و گدا بهش نگاه کنن. شاهان عبرت بگيرن و مردمان عزت بخوان... برو! به همه بگو توي زمونه‌ي عسرت رضاي شاه‌شکاري بود که تاب ذلت نداشت... من اين معامله کردم که کام دوست بر آرم! از متن کتاب

آخرین محصولات مشاهده شده