درباره‌‌ی مردن به روایت مرداد (مجموعه داستان)

سيگارش را مي‌تكاند روي زمين، خاكسترش بين زمين و هوا پخش مي‌شود، محو مي‌شود، يا من ديگر نمي‌بينم، همان سيگار بهمن لاغري كه چپانده بود توي جيبش، كه توش يكي دو نخ بيش‌تر نبود. وسط‌هاي راه، همان جايي كه برف كپه شده بود و لاستيكشان پنچر شد دو سه بار پاكت را تكان داد، يك نخ كشيد بيرون و گذاشت وسط لب‌هاش، روي سبيلش برف نشسته بود، بعد با انگشت دراز استخواني‌اش دوباره هلش داد توي بسته ، انگار كه دلش نيايد بكشدش، يا بترسد تمام شود و ديگر گيرش نيايد...

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده