درباره‌‌ی مادر توی قاب عکس (مجموعه داستان)

زن همسايه فرياد مي‌زند: دستش بريد، يكي باندي چيزي بياره. دست پيرزن را آرام از شيشه شكسته شده مي‌كشم بيرون. پيرزن جيغ مي‌كشد. خون مي‌دود روي پيراهن سرتاسر سفيدش. معصومه داد زده بود: مي‌خواستند بي‌ناموست كنند، اين افسر بدبخت نگذاشت... مرا برد خانه‌اش... اين، زن دارد، بچه دارد...

آخرین محصولات مشاهده شده