كيسه زباله ديشب از هميشه سنگينتر بود. ريتا هم كمك كرد تا كيسه زباله را دم در ببريم. چهقدر هم بوي گند ميداد. اليكا يك كيسهزباله ديگر با چاقو ميآورد تا برسا را چند قسمت كنيم و هر كس يك قسمت را ببرد كه زياد سختمان نباشد. به اليكا گفتم:«از اون تخمهشورها چيزي مونده؟» «آره، يككم هس.»