درباره‌‌ی ماجراهای بهلول (5 داستان)

صداي جارچي را كه شنيد به طرف ميدان شهر دويد. عده‌ي زيادي اطراف جارچي جمع شده بودند و جواني - كه طبل بزرگي بر گردن آويخته بود- مرتب بر آن ضربه مي‌زد. از متن كتاب

آخرین محصولات مشاهده شده