درباره‌‌ی غبار صورتی

تهران هنوز مرا نكشته دختر، فقط مثل من پير و خشك‌مغز شده و فكر مي‌كند با بزك كردن خودش مي‌تواند جلوي فرسايشش را بگيرد. رخساره ولي بر خلاف من خيلي زود با تهران خو گرفت. اينجا را دوست دارد رخي. شلوغي تهران سرحالش مي‌آورد. آبادان برايش خاطره دور شيريني است كه يك روز با انفجار ديناميتي در ذهن او از هم متلاشي شد و جمع و جور كردن و به هم چسباندن تكه‌هايش ديگر محال و غير ممكن است. جنگ كه تمام شد، خودم هم دل برگشتن نداشتم. آبادان زن زيبايي بود كه يك روز از ره كين روي صورتش اسيد پاشيدند و حالا در و ديوارهاي تركش خورده‌اش را با هزار عمل جراحي هم نمي‌شود راست و ريس و درمان كرد.

آخرین محصولات مشاهده شده