درباره‌‌ی عشق و 1 دروغ

راجر با شنيدن نامش از حالت نيمه‌بيهوشي و خواب‌آلود به خود آمد و دريافت كه بايد چند ساعتي خوابيده باشد. هنگامي كه راجر بوكانان روي صندلي راحتي در ايوان هتل دراز كشيد، آفتاب ملايمي به صورتش تابيده بود و زمزمه امواج دريا گوشش را نوازش مي‌داد، اكنون كه چشم مي‌گشود هوا تاريك مي‌شد و نسيم خنكي مي‌وزيد...

آخرین محصولات مشاهده شده