درباره‌‌ی سرزمین کاج‌های نوئل

حسابي سرگرم كار بودم. گاه و بي گاه، زنبوري در مدرسه گير مي‌افتاد و مرا با دشمنش اشتباه مي‌گرفت؛ اما روي ميز آموزگار چوب به دردبخوري بود و من آن را تق تق روي ميز مي‌زدم تا زنبورها را متوجه كنم و به آن‌ها دستور بدهم، گوي كه دانش‌آموزان نافرمان و شيطان من بودند؛ يا با حركت دستم آشوب و بلواي‌شان را به دور دوات و جوهرم پراكنده مي‌كردم، دوات و جوهري كه از فروشگاه بارانداز خريده و پس از خريد متوجه شده بودم بوي ترنج مي‌دهد، انگار براي سر حال آوردن نويسنده‌اي نگران و مشتاق و پركار تهيه شده بود. در آن روز، آن نويسنده نگران و مشتاق، احساس گنگي و خرفتي بسياري مي‌كرد؛... جمله‌ها قادر به انعكاس وزن و آهنگ‌هاي اين تابستان دوست‌داشتني نيستند. براي اولين بار، كم كم داشتم آرزوي يك همراه و هم‌صحبت و خبر از دنياي بيرون مي‌كردم، كه به‌طور تقريبا ناخودآگاهي فراموش شده بودند... آهي كشيدم و دوباره سراغ صفحه نيمه‌نوشته‌ام رفتم.

آخرین محصولات مشاهده شده