درباره‌‌ی زندگی‌نامه خودنوشت

والدينم هميشه به من مي گفتند نبايد از سفيدپوستان متنفر باشم... اکنون اين سوال براي من پيش آمد که چگونه مي توانم کساني را دوست داشته باشم که از من متنفر بودند. قبل از خواندن گاندي، تقريباً به اين نتيجه رسيده بودم که اخلاق مسيحي تنها در حوزه ارتباط فردي موثر است. احساس مي‌کردم فلسفه «گونه ديگرت را جلو بياور» و «دشمنانت را دوست بدار» تنها وقتي افراد در منازعه با افراد ديگرند معتبر است. به نظر مي‌رسيد وقتي گروه‌هاي نژادي يا ملت‌ها در منازعه‌اند، رويکرد واقع‌بينانه‌تري ضروري است. اما پس از خواندن گاندي متوجه شدم چقدر اشتباه مي‌کردم. معمولاً کسي که دادگاه را با حکم محکوميت ترک مي‌کند قيافه‌اي جدي و گرفته دارد، اما من لبخند مي‌زدم. مي‌دانستم که مجرمي محکوم‌شده هستم، اما به جُرم خود افتخار مي‌کردم... جُرم من تلاش براي متقاعد کردن ملتم بود به اينکه همکاري نکردن با شر همانقدر يک وظيفه اخلاقي است که همکاري کردن با خير. بايد به عدم خشونت وفادار بمانيم. من از همه کساني که در صف راهپيمايان هستند مي‌خواهم اگر نمي‌توانيد بدون خشونت بمانيد، از صف خارج شويد. اگر بدون انتقام نمي‌توانيد کتک بخوريد، وارد صف ما نشويد. ما زندان‌روهاي کهنه‌کاريم و براي ما سلول‌هاي زندان «سياه‌چال‌هاي شرم» نيستند که «بهشت‌هاي آزادي و احترام انساني»اند.

آخرین محصولات مشاهده شده