درباره‌‌ی زنانی که زنده‌اند

وقتي كه شبانه به خانه‌اش ريختند، بي‌هيچ داد و فرياد و مقاومتي همراه ماموران از خانه خارج شد. ماشينم را صد متر پايين‌تر از خانه‌شان نگه داشته بودم؛ چقدر مصمم گام برمي‌داشت؛ با ماموران سوار ماشين شد؛ اميدوار بودم كه حرف بزند و اعتراض كند و رهايي يابد. يك ماه قبل از دستگيري به يك‌باره از زندگي‌اش ناپديد شدم؛ بي ‌هيچ توضيح و خداحافظي؛ هرجايي به نظرش مي‌رسيد، سراغ مرا مي‌گرفت و پرس‌و‌جو مي‌كرد، از آشنايان،در و همسايه و محل ‌كار جعلي كه نشانش داده بودم و آخرين‌بار كه فهميد اصلا شخصي به نام فريدون سالك وجود خارجي ندارد، از درون درهم شكست؛ نمي‌دانست كه كار من با او تمام شده بود؛ زندگي را از او گرفته بودم و حالا...

آخرین محصولات مشاهده شده