اين كتاب داستان شكوفايي شخصيت سالم و نيرومند در كودكي است به نام ديبز كه عميقا گرفتار روان‌پريشي بوده است. داستان زماني شروع مي‌شود كه ديبز تقريبا دو سال تمام را در مدرسه گذرانده است. او ابتدا اصلا حرف نمي‌زد، گاهي تمام صبح بي‌توجه به كودكان ديگر و معلم، گنگ و بي‌حركت مي‌نشست يا چهار دست و پا بر كف اتاق راه مي‌رفت، گه‌گاه جيغ‌هاي شديد مي‌كشيد. وضع ديبز معملمان روانشناس و پزشك متخصص اطفال مدرسه را به طور دردآوري گيج كرده بود، آن‌ها با حيرت از خود مي‌پرسيدند، او عقب مانده ذهني است؟ از بيماري عميق رواني كه علت نهفته‌اي دارد، رنج مي‌برد؟ موقع تولد آسيب مغري ديده است؟ هيچ كس نمي‌دانست.