درباره‌‌ی در وادی درد

دوستان من! اين كشتي دارد غرق مي‌شود، دارم فرو مي‌روم، و آب از سرم مي‌گذرد. پرچم هنوز بر فراز دكل در اهتراز است، اما آتش همه‌جا را گرفته، حتي آب را؛ سكرات موت. ناويدن‌هاي ملكوتي شب‌هاي مرفين؛ بي‌خواب. بيداري باغ، توكاي سياه: بر پنجره پريده‌رنگ، آوازي تحرير مي‌كند. امشب، درد پرنده كوچك بلايي شد، ورجه‌ورجه‌كنان به اين طرف آن طرف، گريزان از نوك سرنگ من. مي‌پريد از دست و پاهام، به بندبند تنم، و دم به بند نمي‌داد. سوزنم به هدف نمي‌خورد، و باز هم نمي‌خورد، و هر بار درد تيز و تيزتر مي‌شد. رندانه است طريقي كه مرگ ما را از پا مي‌اندازد، و جوري هم وانمود مي‌كند كه انگاري فقط در كار تنك كردن و هرسي ساده است... عذاب ته ندارد. گريان مي‌نويسم.

مشتریانی که از این مورد خریداری کرده اند

آخرین محصولات مشاهده شده