درباره‌‌ی در سرزمینی دیگر (مجموعه داستان)

خانه قديمي از بين رفته بود. گذشته‌اي كه پدر در آن زندگي مي‌كرد از بين رفته بود. چيزي از آن باقي نمانده بود و پيرمرد بد اقبال قصد كرده بود به سال‌هايي فرار كند كه نه پير باشد نه بد اقبال، اما آن سال‌ها رفته بودند. يك روز صبح بيدار مي‌شوي و مي‌بيني آن سال‌ها رفته‌اند. شايد در اين واقعيت آرامشي نهفته باشد. من مي‌خواستم اينطور فكر كنم كه در واقعيت‌هايي كه نمي‌توانيم تغييرشان دهيم آرامشي نهفته است.

آخرین محصولات مشاهده شده