درباره‌‌ی درمانگر (روایتی از 1 تراپی غیرمعمول)

...موهايم را مي‌گيرد، آن‌ها را بالاي سرم بلند مي‌کند و به آرامي و کم‌کم مي‌گذارد دور شانه‌هايم بريزند. در آينه نگاهش مي‌کنم و از چيزي که مي‌بينم مي‌لرزم. او با مردي که من مي‌شناختم و يا فکر مي‌کردم مي‌شناسم، آن‌قدر متفاوت به نظر مي‌رسد که انگار، کس ديگري است. ...زندگي من کامله. اما من خوشحال نيستم. از گفتنش احساس وحشتانکي دارم، امااين حقيقت داره. بي‌قراري‌اش احساس مي‌شود. خودکارم را برمي‌دارم و کلمات «وحشتناک» و «حقيقت» را يادداشت مي‌کنم، سپس روي صندلي‌ام به جلو خم مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوم. -مي‌دوني هنري ديويد ثورو چه اعتقادي داشت؟ اون مي‌گه: خوشبختي مثل يه پروانه‌اس. هرچه بيشتر اونو تعقيب کني، بيشتر از تو فرار خواهد کرد. اما اگه توجه خودتو به چيزاي ديگه معطوف کني، مي‌آد و به آرامي روي شونه‌ات مي‌نشينه. لبخند مي‌زند، آرام مي‌گيرد. اين هميشه کار مي‌کند.

آخرین محصولات مشاهده شده