درباره‌‌ی دختری با روبان سفید

صداي زنگ در، سكوت خانه را شكست. شيرين بالاي پله‌ها ايستاد و داد زد: «مامان» پيرزن با عجله از اتاق بيرون آمد.چشم‌هاي سرخش را تند تند پاك كرد و فرياد زد: «شيرين!مرضي !كجاييد؟» و رشته‌اي از موهاي سپيدش را پشت گوشش زد و دامنش را مرتب كرد. شيرين پله‌ها را يكي يكي پايين آمد. صداي دوباره‌ي زنگ، مامان مرضي را از دست‌شويي بيرون كشيد. همان‌طور كه غرغر مي‌كرد، به‌طرف آيفون رفت:«بله! كيه؟ سال تا سال كسي در اين خونه رو نمي‌زنه. تا من مي‌رم دستشويي، يكي در مي‌زنه، يكي تلبفن مي‌كنه»

آخرین محصولات مشاهده شده